به وبلاگ خودتان خوش آمدید. این وب برای یادگیری در لحظات شاد ساخته و پرداخته می شود. پس نظرات خود را فراموش نکنید... از نظرات انتقادی و سازنده خوشحالتر می شویم!!


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آمار مطالب

:: کل مطالب : 126
:: کل نظرات : 259

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 3

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 87
:: باردید دیروز : 3
:: بازدید هفته : 94
:: بازدید ماه : 443
:: بازدید سال : 21040
:: بازدید کلی : 88163

RSS

Powered By
loxblog.Com

بیایید خوب متفاوت باشیم!! همیشه راهی برای بهتر زندگی کردن وجود داره! اگر کمی بیشتر دقت کنیم!

عاشق
شنبه 8 شهريور 1393 ساعت 23:22 | بازدید : 1727 | نوشته ‌شده به دست ب.ربیعی | ( نظرات )

دم به کله می کوبدو شقیقه اش، دو شِقه می شود...
بی آنکه بداند حلقه ی آتش را، خواب دیده است
عقرب عاشق

 

حسین پناهی



:: برچسب‌ها: حسین , پناهی , حسین پناهی , اشعار , شعر وصدا , اشعار حسین پناهی , جملات , شعر و صدای حسین پناهی , hossein panahi ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خیابان
شنبه 8 شهريور 1393 ساعت 22:57 | بازدید : 1313 | نوشته ‌شده به دست ب.ربیعی | ( نظرات )

 


گَز می کنم خیابان های چشم بسته از بر را
میان مردمی که حدودا میخرند و حدودا میفروشند
در میان بازار بورس چشم ها و پیشانی ها
و بخار پیشانی ام حیرت هیچ کس را برنمی انگیزد

 

حسین پناهی



:: موضوعات مرتبط: ادبیات , شعر , ,
:: برچسب‌ها: حسین , پناهی , حسین پناهی , اشعار , شعر وصدا , اشعار حسین پناهی , جملات , شعر و صدای حسین پناهی , hossein panahi ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اعتراف
شنبه 8 شهريور 1393 ساعت 1:7 | بازدید : 1720 | نوشته ‌شده به دست ب.ربیعی | ( نظرات )

برای اعتراف، به کلیسا میروم

رو در روی علف های روییده بر دیوار کهنه می ایستم و همه ی گناهان خود را یکجا اعتراف میکنم

بخشیده خواهد شد به یقین

علف ها بی واسطه با خدا سخن میگویند...

 

حسین پناهی

 

 



:: موضوعات مرتبط: ادبیات , شعر , ,
:: برچسب‌ها: حسین , پناهی , حسین پناهی , اشعار , شعر وصدا , اشعار حسین پناهی , جملات , شعر و صدای حسین پناهی , hossein panahi ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نامش حسین بود
جمعه 7 شهريور 1393 ساعت 23:32 | بازدید : 1411 | نوشته ‌شده به دست ب.ربیعی | ( نظرات )

 

خیلی بچه بودم
11 12 سالم بیشتر نبود که برای اولین بار توی تلوزیون دیدمش.
توی سریال آژانس دوستی بود. هِه... تنها صحنه ای که از اون سریال یادمه:
حسین گوشِشو میذاشت روی کاپوت ماشینو میگفت استارت بزن... خـــب... دیگه نزن... بعد با یه مشت روی کاپوت میگفت درست شد... حالا بزن
ماشین درست میشدو همه می خندیدن... :)

این جریان یه زمانی بدجور مُد شده بود و اصلا همه تلوزیونو با مشت درست میکردن!!! حالا نمی دونم حسین مدش کرده بود یا مد دوره بودو اینجور ماندگار شد!! نمی دونم ولی بود.
ننه م اسمشو بلد نیست... اصلا نمیشناسدش... ولی تنها کافیه که بگم اون مرده تو تلوزیون که یه قورباغه توی جیبش بود... اونوقت یادش میاد... هااااا، اونو میگی؟ آره یادمه.
یا یکی از آلبوم شعرای حسین رو بذارم... میگه هااا... این اون مَرده ست... میگم آره خودشه... ننه م، خب پیره... بهش حَرَجی نیست
تقریبا 4 سال پیش بود برای اولین بارصداشو شنیدم!!!
چی؟ مگه دکلمه هم داره حسین؟ این سوالی بود که باشنیدن صداش توی مغزم...

 

 

 

 

لطفا ادامه مطلب را مطالعه کنید...

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: خوشم میاد , ,
:: برچسب‌ها: حسین , پناهی , حسین پناهی , اشعار , شعر وصدا , اشعار حسین پناهی , جملات , شعر و صدای حسین پناهی , hossein panahi ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب ...

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد